ای کاش پرنده ی آرزوها به قلب من هم سرکی میکشید و من ورویاها بی اندازهام را با خود می برد آه چه سخت است فراق رویاها رویاهای سرد و عاشقانه چه قدر سخت است در حسرت دیدار ماندن ای کاش نسیمی با همه ی زیبایش میوزید و دشت شقایق ها را لاله گون میکرد لاله هایی که از عطر خوش خون عاشقان خسته دل پر میشود و چه زیباست لحظه روییدن عشق عشقی که با یک نفس نه با یک شعله درخشان میشود بله مانند آبشاری که با عظمتش دنیا را دگرگون میکند و چه زیباست قطرات بارانی که به شیشه اتاق میخورد و باز سرکشانه در گلوگاه خاک دفن میشود گویی که از اول نبوده و همچون زلال مثل شمعی که با فروغش پروانه را به عطش خود مبتلا میکند که دیگر هیچ گلی یاد شمع را از دل پروانه نبردوبا همه ناز وادعاهای نیلوفر پروانه از خود بی خود نشود نیلوفری که با غرورش همه ی پروانه ها را مست خود میکند نخواهد توانست پروانه من را اسیر اشفه های مست گونه خود کند ومن با آرزوی پرنده ای عشق به دیدار حقایق پیش میروم حقایقی که از دشت آرزوها سر به بیرون میکشد و من همچون قناری رویاها در آسمان سر به فلک کشیده پر میکشم گویی که عشق را با بالهای خودم لمس می کنم عشقی که همه وجود مرا در خود در مینورد وعشق همچون مرغ مینایی مرا باخود می برد واژه آه چه واژه عجیبی و چه حسرت غریبی که در دلهای نفس آلود ماه به لرزه میافتد و گویی دل پرنده ها را با خود به آسمان پر تلولو می برد چه آسمان عجیبی چه رویای نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی و آهی که هر لحظه ما را با خود میبرد و در حسرت دیدار کسی پر پر زدن.
نظرات شما عزیزان:
|